شناسنامه کتاب:
—————————
[ol]
عنوان: مردی که می خندد
ناشر: انتشارات سعیدی
تعداد صفحات: ۲۸۰ صفحه
مترجم: رضا فکور
نویسنده: ویکتور هوگو
[/ol]
درباره کتاب مردی که می خندد :
مردی که میخندد (به زبان فرانسوی : L’Homme qui rit) نام رمانی از
نویسنده و شاعر بزرگ فرانسوی،ویکتور هوگو است. ویکتور هوگو این رمان را در
شهر بروکسل نوشت و آن را در سال ۱۸۶۹ منتشر نمود. داستان کتاب در اوائل قرن
هجدهم و در کشور انگلستان روی می دهد. این اثر که در آخرین دوره از جلای
وطن نویسنده در بروکسل نوشته شد، مانند بینوایان، بازتاب دغدغههای اجتماعی
ای است که ویکتور هوگو را مرد سیاست میکرد و بازتاب شور و اشتیاقی است که
هم سادهدلانه است و هم پرحرارت. مردی که میخندد شاید شاخصترین رمان
ویکتور هوگو باشد؛ رمانی که میل او به نقیض روشنتر از هروقت دیگری در خدمت
عقیده در آمده است.
کتاب روایت کودکی است که توسط کومپراچیکوها یا همان خریداران بچه معلول
شده است و با زخمی که بر صورت دارد،انگار همیشه میخندد. دورهگردی کودک را
پیدا کرده و با او یک گروه نمایش خیابانی راهاندازی میکند.یک معرکهگیرِ
فیلسوف، یک هیولا با روح درخشان، یک دختر یتیم نابینا با معصومیتی
خارقالعاده، یک دوشس منحرف، قهرمانان این رماناند.
از این اثر ترجمههای متعددی به فارسی موجود است که می توان از ترجمه استاد رضا فکور،به عنوان برجسته ترین نمونه یاد کرد.
درباره نویسنده:
به نقل از ویکی پدیا:
ویکتور ماری هوگو (به فرانسوی: Victor Hugo) (زاده ۲۶ فوریه ۱۸۰۲ – مرگ
۲۲ مه ۱۸۸۵) بزرگترین شاعر سده نوزدهم فرانسه و شاید بزرگترین شاعر در
گستره ادبیات فرانسه و نیز داستاننویس، درامنویس و بنیانگذار مکتب
رومانتیسم است. آثار او به بسیاری از اندیشههای سیاسی و هنری رایج در زمان
خویش اشاره دارد که از برجستهترین آنها میتوان به بینوایان، گوژپشت
نتردام، مردی که می خندد و شمار زیادی مجموعه شعر اشاره کرد. وی همچنین
چندین نمایشنامه نوشتهاست.
شرح کتاب:
ماجرا در انگلستان و در زمان ملکه آنا، رخ میدهد. یک خانه به دوش عجیب،
به نام اورسوس که مردمگریزی خوشقلب است، با گاری و خرس خود درهرجایی پرسه
میزند. او با دو کودک رها شده برخورد میکند: یکی که به دست «کومپراچیکو»
ها [خریداران بچه] معلول شده است و بر صورتش نشانی از یک لبخند دائمی نقش
بسته است، و همراهش که دختری نابیناست. اورسوس آن دو را نزد خود نگاه
میدارد و مدتی بعد به همراه آنان نوعی گروه تقلید ایجاد میکند. گوینپلین
با صورت ناهنجارش بسیار زود به شهرت میرسد و دئا همراه شاد او برصحنه است:
دو جوان با محبت بسیار یکدیگر را دوست میدارند. باری، چنین پیش میآید که
در لندن متوجه میشوند گوینپلین همان بارون کلانچارلی و عضو عالیرتبه
سلطنتی است که در گذشته او را از خانوادهاش ربوده بودند. پس عنوانها و
حقوقش را به او تفویض میکنند. اورسوس که گمان میکند او مرده است، بیهوده
میکوشد غیبتش را از دئا پنهان دارد. در این بین، گوینپلین به مجلس لردها
وارد شده است. در آنجا، مدافع بینوایانی میشود که تمام زندگیاش در
میانشان گذشته است. با چنان شوری سخن میگوید که اختیار از کف میدهد و در
پایان سخنانش، به هق هق میافتد. او دیگر به نقص خود نمیاندیشد، اما لردها
میبینند که گریههایش به خندهای منقبض تبدیل میشود. در نهایت حیرت، همه
اعضای مجلس پوزخند میزنند. قهرمان ماجرا در حالیکه سرگشته از نفرت است
میگریزد. دیگر تنها به آن میاندیشد که در کشتی به اورسوس و دئا بپیوندد و
با آنها برود. افسوس که دیر میرسد. دئا، شکسته از درد مرده انگاشتن او،
در میان دستانش جان میسپارد. گوینپلین که تسلایی نمییابد، سرانجام خود را
غرق میکند.
نظر پژوهشکده:
توصیف انگلستان قدیم اوایل قرن هجدهم با قدرت صورت گرفته است؛ خشونت مردم
تحت پوشش ظرافت مغرورانه جامعه انفجار مییابد. زنده بودن این اثر ناشی از
صحنهپردازی خشن است، اما خشنتر از آنکه بتواند نظریههای اجتماعی را جمع
آورد و به این درام امکان دهد تا به عمقی دست یابد که میتوانست شخصیتها را
واقعی سازد.
در هر صورت مردی که می خندد یک اثر جاودانه و مهم در ادبیات فرانسه به
شمار می آید.پژوهشکده به طور ۱۰۰% مطالعه این کتاب را توصیه می کند.